با امیدی گرم وشادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
میرسد شهزادهای مغرور
میدرخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که میآیی
همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادان به راه خویش
میخورد بر سنگ فرش کوچههای شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
ناگهان در خانه میپیچد صدای در
سوی در گویی زشادی میگشایم پر
ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که میآیی
مستان
رویا