گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد
فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست
دل در آن نتوان بست
ای مفتی شهراز تو بیدارتریم...
با این همه مستی ز تو هشیارتریم...
تو خون کسان نوشی ما خون رزان...
انصاف بده کدام خونخوارتریم
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است
این می چه حرامی است که عالم همه زان می جوشند
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند
آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی شراب نوشید و از آن سرمست شد
این جهان هستی را ساخت