ای شـاه! ای شـاه! ای شـاه بی خیال مست
با تـو ام آیـا با من مسکین حواست هست؟
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست
تا کنون آیا کنار کودکانت نیمه شب آشفته خفتستی؟
نه... نه... تو بی غم و مستی
نه... نه... تو بی غم و مستی
تا کنون حتی برای تکه نانی پیش فرزندان خود شرمنده بودستی؟
نه... نه... تو بی غم و مستی
نه... نه... تو بی غم و مستی
کجـــا پـــــای تو تـا زانـــو به گـِـل بـــودست؟
کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست؟
شبانگه ناله دهقان پیری را که میگرید شنیدستی؟
نه... نه... تو بی غم و مستی
نه... نه... تو بی غم و مستی
ای شـاه! ای شـاه! ای شـاه بی خیال مست
ای شـاه! ای شـاه! ای شـاه بی خیال مست
با تـو ام آیـا با من مسکین حواست هست؟
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست
ای شـاه !ای شـاه !
ای شـاه !ای شـاه !
ای شـاه !ای شـاه !