خسته ایم از اقتدار ابرها
آسمانی خفته در این قبرها
خسته ایم از حسرت و دیوارها
از غریبی در دل رگبارها
سهم ما از زندگی فریاد شد
ریشه کردن در مسیر باد شد
جان به لب بودن همه تقدیر ماست
غربت و دلواپسی تفسیر ماست
مثل رودِ مانده پشت سنگ ها
مثل شهری در غبار جنگ ها
ما از این کابوس ها پر می کشیم
جام اقیانوس را سر می کشیم
از درون ظلمت اندوه ها
ما مث خورشیدِ پشت کوه ها
یورش شب را تحمل می کنیم
صبح فردا بی امان گل می کنیم
مسعود محمد نبی
فریاد