در سينهای گل كردهام كه باغ نيست
در آتشی كه سرخ اما داغ نيست
تو آرزوی ناتمام من شدی
وقتی سراغی از تو در آفاق نيست
ويرانهای هستم كه گم شد در مسير
آزاد مشروطی به رويايت اسير
من در تقلا تا تو پيدام كنی
تو میزنی قلب مرا بی حكم تير
بی رحم و خونسردی چرا
از عشق دلسردی چرا
با آن نگاه زخمیات
انقدر بی دردی چرا
من بی تو گريانم چرا
تفسير بارانم چرا
زهری ولی مینوشمت
اصلا نمیدانم چرا
دنيای من محصور شد به نام تو
كو طرح روياگونهی اندام تو
وقتی مرا میرانی از تنهاييت
میريزم و سر میروم از جام تو
جانم چرا انقدر بی آرامشی
من را به دنبالت كجاها میكشی
تو نيستی و باز با تو سرخوش است
آن مرد تنهايی كه تو همراهشی
مسعود دهش
تفسیر باران