در من پلنگی خسته می غرید
از عمق دره های تقدیرم
چشمات خراشی زد به آغوشم
ای ماه شب های نفسگیرم
من تلخ و گم بودم که پیدات شد
از اوج قله های ابرآلود
سرمای کوهستانی دستام
افسوس تنها سهمت از من بود
واسه به آغوشم کشیدن هات
جوونی رفته م رو کم داشتم
برای فتح تو به جز تقدیر
جدالی سنگین با خودم داشتم
لبخند تو آرامش من بود
اما تو این رازو نفهمیدی
به خاک و خون افتادم اما تو
بس که ازم دوری نمی دیدی
وقتی که عاشق میشی می فهمی
افسانه ها حقیقتی محضن
در من پلنگی زخمی جون داده
ای ماه دنیای سیاه من
مانی رهنما
ماه و پلنگ