پنجره ها بسته اند عشق پديدار نيست
ديده بيدار هست دولت ديدار نيست
يار چو بسيار بود دل سر ياری نداشت
دل سر ياری گرفت ليک دگر يار نيست
روی پريوار بود آينه اما نبود
آينه اکنون که هست روی پريوار نيست
زلف سيه کار من بس که گرفتار سوخت
توده خاکسرش ماند و خريدار نيست
خيل وفا پيشگان از بر من رفته اند
مانده هوادار من آنکه وفا دار نيست
بس کنم اين گفته را گفته آشفته را
خفته ای و خفته را گوش به گفتار نيست
پنجره ها بسته اند عشق پديدار نيست
ديده بيدار هست دولت ديدار نيست