من بزرگ شدم نمیشناسی منو شایدم منو یادته هنوز
منمو همبازیه بچگیات که با هم بازی میکردیم شب و روز
وقتی با هم میدوئیدیم تو کوچه خیلی دوست داشتم تو تند تر بدوئی
که واسه خنده اوردن رو لبات بتونم بگم برندم تویی
میدونستم تو کجا قایم میشی اما خوب میباختمو عالمی داشت
من به جاتم چشم میذاشتم آخه شبا چشمام از دوری تو چشم نمیذاشت
غروبا که بازیمون تموم میشد گریه میشد سهم من فقط همین
تو خونه ازم میپرسیدن چته میگفتم هیچی نیست خوردم زمین
باز به شوق این که فردا پیشمی میشمردم همه لحضه لحضه شو
راضی بودم حتی وقتی پیشمی چشم بذارم و بگم قایم بشو
اما خوب حالا کجا قایم شدی همبازیت به غیر من مگه کی بود
دیگه طاقت ندارم چشم بذارم آخه آستینای من خیس میشه وزد
اینقدم چشم گذشاتم رو این دیوار داره گئوشه آجر هاش میپره
اگه برنگردی مطمئن میشم قلب تو از این دیوار هم سنگ تره
دیگه بازی بسه من خسته شدم کاش بدونی تو دلم چه دردیه
دیگه گم شدم تو دنیای خودم اگه پیدا نکنی نامردیه
نمیگم بدم میاد بزرگ شدیم من هنوزم اون دو تا رو دوست دارم
هنوزم به سادگی بچگی هنوزم من تو رو هفت تا دوست دارم