باران چه کرده با خاطره ها
خاطره ها برده قرارم
دریا شکوه زیبایی تو
از غم تو طاقت ندارم
دیگر نمیشود از تو گذشت
از تو گذشت عمر جوانم
رویا گرفته دامن مرا
که عاقبت با تو بمانم
چشمان تو ساحل آرامشم
لبخند تو آرزو و خواهشم
دور از تو من بی آشیانم
از دوریت تن به غربت میدهم
در حسرتت سر به صحرا مینهم
در شهر تو بی خانمانم
تو تنها نشان بی نشانم
من جستجوهای نهانم
تو راز پنهان جهانم
ماجهان
راز