شب آمد هجران باز آمد وای از تنهایی
غم آمد هرمان باز آمد وای از تنهایی
عشق آمد فکر تو آمد یاد تو ای مه
در قلب سوزان باز آمد وای از تنهایی
سپیده زد سحر آمد به سر آمد شب هجرانم
نیامدی تو مه من به لب آمد ز غمت جانم
مرغ شب بارد با من اشک غم دامن دامن
تیره تر گردی از شب چه کنی آخر با من
ای شب هجران که نباشد سحری تو را
آه ز یار من تو نداری خبری چرا
وای چه شد آن وفا
آه چه شد آن صفا
دور از رویت همچون مویت
سیه کرده روز من غم سینه سوز من
مهدیه محمدخانی
تنهایی