ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تواَم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تواَم دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
با تواَم دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
چون ستاره با بال زرد نشان
آمده از دور دست آسمان
در جهانی چنین سرد و سیاه
در جهانی چنین سرد و سیاه
با قدم هایت قدم هایم به راه
ای در بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
به لبهایم به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای در بگشای
بیا بگشای در تا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاری ام پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
مهدیه محمدخانی
رویای تو