یه دل بود توی سینه ی من
یه تویی بود که اونو اومد زندانی کرد
هرروز اماده ی رها شدن
با جمله ی من نمیتونم با اون باشم
ولی همش مال من بود
همه ی ترسا و رویاهای پوچ
هیچوقت مال من نبود
دستایی که میکنن کوچ
میدونم که این عشق نیست
فقط خاطرست
یه سراب بود برای دیده شدن
یه اسم بود فقط برا شنیده شدن
هرروز روی تخت اون بیدار شدن
تابوت و بت توی ذهنم یکیشدن
ماهانا
این عشق نیست