امشب اگر یاری کنیای دیده طوفان میکنم
آتش به دل میافکنم دریا به دامان میکنم
میجویمت میجویمت با آنکه پیدا نیستی
میخواهمت میخواهمت هرچند پنهان میکنم
زندان صبر آموز را در میگشایم ناگهان
پرهیز طاقت سوز را یک سر به زندان میکنم
بازا که فرمان میبرم عشق تو با جان میخرم
آن را که میخواهی ز من آن میکنم آن میکنم
امشب اگر یاری کنی امشب اگر یاری کنی
امشب اگر یاری کنی امشب اگر یاری کنی