بگذار که بر شاخه ی این صبح دل اویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
وان گاه به صد شوق چو مرغان سبک بار
پرّ گیرم از این بامو به سوی تو بیایم
پرواز به آنجا که نشاتست و امیدست
پرواز به آنجا که سرودست و سرودست
آنجا که سرا پای تو در روشنی صبح
رویای شرابیست رویای شرابیست
که در جام بلورست
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشقست
راه دل خود را نتوانم که نگویم
هر صبح در آینه جادویی خورشید
چون مینگرم چون مینگرم چون مینگرم
او همه من من همه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجودست
در سینهٔ من نیز دلی گرمتر از اوست
او یک سر آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر میدوم من در طلب دوست
ما هردو در این صبح تروناک بهاریم
از خلقت خاموشی شب پا به فراریم
ما هردو در آغوش پر از مهر طبیعت
ما دیده چون محو تماشای بهاریم
ما آتش افتاده به نیزار بلالیم
ما عاشق نوریم و سرودیم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزل خور منو خورشید
بالی بگشاییم بالی بگشاییم
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم