خستم از آفتاب
بس که بر در کوبید
پشت اون در بودی
در به من میخندید
چشمم از پا افتاد
بس که اخمش کردی
نه نشد این در باز
مُردم از دلسردی
قلبم از پا افتاد
چون که هربار بشکست
بس که پشت در عشق
تا سحرگاه بنشست
عشقم از پا افتاد
نه کلید اینجا نیست
ماه هم در پس ابر
نیمه شب با ما نیست
خستم از آفتاب
بس که بر در کوبید
پشت اون در بودی
در به من میخندید
چشمم از پا افتاد
بس که اخمش کردی
نه نشد این در باز
مُردم از دلسردی
قلبم از پا افتاد
چون که هربار بشکست
بس که پشت در عشق
تا سحرگاه بنشست
عشقم از پا افتاد
نه کلید اینجا نیست
ماه هم در پس ابر
نیمه شب با ما نیست