دور حصار این شهر یه خط تیره تا آسمون رفته
دیگه روزای روشن از اینجا پَر کشیدن
مارو یادشون رفته
عذاب این حال میکوبد به سینه ام چاهی
اما در این ویرانه سر میکشم به هر نشانه ای
از آفتاب میخوانم گر چه از پیش چشمم رفت
مرا باغیست خیالش گر چه از پیش چشمم رفت
نایه رفتنی ندارم چون شهر من همین ترانه ست
که خاموش و سر به زیر مانده
میخوانمش دوباره تا مرز آخرین نفس
از آفتاب میخوانم گر چه از پیش چشمم رفت
مرا باغیست خیالش گر چه از پیش چشمم رفت
از آفتاب میخوانم گر چه از پیش چشمم رفت
مرا باغیست خیالش گر چه از پیش چشمم رفت
کیان پورتراب و آرمان گرشاسبی
شهر خاموش