دورِ سرم میگردن
این ابرا بی اراده
اولش سخت بود ولی کم کم
شده یه عادت ساده
تو میخوای از دورِ من
این ابرا کنار برن
منو ببینی مثل قبل
با اینکه میدونی
که این پیاده رو نمیبره ما رو به سمت
اونروزای خوب و ساده ، اما باز
تو میگی به من
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه
اما پس چرا من ، بی حسم؟
چرا من بی حسم؟
بی حس ام ، چرا من؟
ما نگفتیم هیچوقت
به همدیگه از حالمون حرفی رو
من نمیدونم چی میشه،
نمیدونم از اینجا به بعدش رو
چون حالم نه خوبه و نه بد،
نه برام مونده قبل و نه بعدی
فقط میچرخم با سرگیجه هام
انگار دستهام سِر شدن از سرما،
ندارم حسی واسه فردایی
که تو میجنگی دائم براش
تو میگی به من
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه
اما پس چرا من، بی حسم؟ ،
چرا من بی حسم؟
بی حس ام ، چرا من؟
تو میگی به من
که به این روزا یه رنگ تازه میشه زد
تو نگرانی من یه وقت
نَمونه روم این حس و حال همیشه
اما پس چرا من، بی حسم؟
کیان پورتراب
بی حسم