برای به تو رسیدن از ستارهها گذشتم
صددفعه شكستم اما از تو هرگز برنگشتم
برای به تو رسیدن نبضِ بارونُ گرفتم
طعمِ پاییزُ چشیدم تا خودِ حادثه رفتم
از گذشته دل بریدم ، برای به تو رسیدن
حجمِ دستاتُ میخواستم برای نفس كشیدن
با تو آینه پُره نوره با تو قصه عاشقانهس
با تو مهتابیِ كوچه با تو هر لحظه ترانهس
با تو بارونُ می فهمم با تو می رسم به خورشید
توی چشمای تو می شه رنگِ خوشبخت شدنُ دید
وقتی كه به تو رسیدم ، رازقی دوباره گُل داد
سایهها از اینجا رفتن تاریكی از نفس اُفتاد
وقتی كه به تو رسیدم دفترِ گریه ورق خورد
برقِ خورشیدِ نگاهت ، شبُ از خاطرِ من بُرد
نفسم تازه شد از عشق ، وقتی كه به تو رسیدم
بیقراریهام تموم شد ، لحظهیی كه تو رُ دیدم
با تو آینه پُره نوره با تو قصه عاشقانهس
با تو مهتابیِ كوچه با تو هر لحظه ترانهس
با تو بارونُ می فهمم با تو می رسم به خورشید
توی چشمای تو می شه رنگِ خوشبخت شدنُ دید