همه زندگی من بوده چون خواب و خیالی
چه ثمر ای شب غمگین تپش این قلب خالی
مثل یک کویره تشنه که یه عمره بی عبوره
لحظه بی تپش من لحظه مرگ غروره
مثه یک کتاب کهنه که یه عمر نخونده مونده
ظهر بی رحم تابستون هر دو بالمو سوزونده
همه قصه همینه ره به آخر نرسوندن
تیغه خنجرو از پشت توی قاب دل نشوندن
منم انتهای یک شهر که طلوعم یک غروبه
فصل جون گرفتن من اگه برگرده چه خوبه
مثه یک کتاب کهنه که یه عمر نخونده مونده
ظهر بی رحم تابستون هر دو بالمو سوزونده
خشایار
پشت و خنجر