یه عکس دسته جمعی هست که لبخنداش کش داره
یه اندوه قدیمی هست که با بارون می باره
یه کشتی توی ساحل هست که ماهی ها رو بوسیده
یه قایقران پیری هست که رو زخماش خوابیده
بجز تو کی تو این شهره که دریا توی چشماشه
که حتی ماهی و دریا می تونه عاشقش باشه
بجز تو کی تو این شهره که با تقدیر جنگیده
که خیلی وقته هر شب با چشم باز خوابیده
اینا تصویرایی از یه رویای خصوصی نیست
یا نقش اولش یک زن توی یک فیلم روسی نیست
اینا رو من خودم دیدم حدودا بیست سال پیش
خودم دریا رو گم کردم تو عمق چشمای آبیش
بجز تو کی تو این شهره که دریا توی چشماشه
که حتی ماهی و دریا می تونه عاشقش باشه
بجز تو کی تو این شهره که با تقدیر جنگیده
که خیلی وقته هر شب با چشم باز خوابیده
اینا تصویرایی از یه رویای خصوصی نیست
یا نقش اولش یک زن توی یک فیلم روسی نیست
اینا رو من خودم دیدم حدودا بیست سال پیش
خودم دریا رو گم کردم تو عمق چشمای آبیش