ای دوستان ای دوستان من بر یکی دل دادم
خود چون کنم جانان شیدا و بیدل زادم
فرمان به دل او میدهد بر آب و گل او میدمد
سوزی به سینه مینهد سازی به قلبِ سادهام
من حاضرم بربادم زین پایه این بنیادم
این منزل هم از یاد رفت
این منزل هم از یاد رفت از درد عشق آوارهام
ساقی نماند شبِ دل در جامها کرد شب دل
معنای مطلب کرد می از مستی این بادهام
از عشق فرجام آمدم بی خود به فرمان آمدم
از پای ویران آمدم دست تا فلک بگشادهام
از خنده چو رنگ و بو در دل فقط او ماند و او
در دل فقط او ماند و او او ماند و او
جز او به من چیزی مگو تنها به او دل دادهام
از پای ویران آمدم دست تا فلک بگشادهام
از خنده چو رنگ و بو در دل فقط او ماند و او
در دل فقط او ماند و او او ماند و او
جز او به من چیزی مگو تنها به او دل دادهام
ایرج بسطامی
دلداده