چه دلها بردی ای ساقی
به ساق فتنه انگیزت
دریغا بوسه چندی بر
زنخدان دلاویزت
دگر رغبت کجا ماند
کسی را سوی هشیاری
چو بیند دست در آغوش
مستان سحر خیزت
جهان از فتنه و آشوب
یک چندی بر آسودی
اگر نه روی شهر آشوب
و چشم فتنه انگیزت
جهان از فتنه و آشوب
یک چندی بر آسودی
اگر نه روی شهر آشوب
و چشم فتنه انگیزت