قصه گوی خاطره قصههاتو کی شنید
بگو از پرندهای که یه شب فردا رودید
بگو از زمستونی که میشد غرق بهار
از طلوع عطر یاس توی دشت لاله زار
بگو از آیینهها بگو از اون همه یاد
بگو از خنده گل که دیگه رفته به باد
از شب ستارهها از روزای انتظار
از لباس سبز عشق از یه قلب بی قرار
اون روزاکه کوچه ها پر بود از بوی بهشت
تو بگو چراکسی قصههاتو ننوشت
اون روزا دلهای ما واسه کینه جا نداشت
دستای مهربونی گلهای خنده میکاشت
اون روزا که عاطفه زیر گنبد کبود
مثل دست عاشقان این همه تنها نبود
قصه گوی خاطره حرف بیداری بگو
قصههای گمشده حتی تکراری بگو
از شب شرجی و مه قصه ساحل و موج
قصه سرخ سفر قصه آبی اوج
قصه از دریا بگو قصه از ماهی بگو
من شب دلتنگیام هرچه میخواهی بگو
حسین زمان
شب دلتنگی