روشن ترین آیینه ام ای بهترین ترانه ام
ای تکیه گاه گریه ام گریه بی بهانه ام
ابریشم نوازشــی باران خوب قصه هـا
ای ازتبار عاطفه دریای تلخ غصه ها
روشنتر از ستـاره ای در شام تــار بی کسی
گل میدهد در دست تـو شاخه سبز اطلسی
من ازحضورسبز تــو با بوی گل همــخانه ام
با من بگو ازغصه ات بگذارسر بر شانـه ام
ای مادرم آیینه ام سر تا به پا میخواهمــت
درهرشکفتن هرخزان چون یک غزل میخوانمت
بانـوی خـوب شعر من ای بهترین المــاسها
ای خنده های روشنت آواز خوب یـاسها
ای کوه ساکت و صبور ای گریه ات بغض زمین
از پشتاشک آیینه باغ بهارم را ببیــن
ای مادرم آیینه ام سر تا به پا میخواهمــت
درهرشکفتن هرخزان چون یک غزل میخوانمت
حسین زمان
روشن تر از ستاره