فکر چشمای تو بودم
وقتی که این خونه می سوخت
وقتی شب ستاره هاشو
به یه ابر تیره میفروخت
فکر چشمای تو بودم
وقتی دریا زجه میزد
وقتی جنگلا میمردن
اما بارون نمیومد
نگران خنده هاتم
که پسه پنجره خشکید
این که هیشکی بغض مارو
به غریبی مون نبخشید
من و تو پر نکشیدیم
اما پرواز و میفهمیم
چه قفس ها که شکستیم
توی این گردش تقدیر
به تو میرسم دوباره
تویه این شکسته بالی
با همین شونه ی زخمی
با همین دستای خالی
به تو میرسم دوباره
تویه این شکسته بالی
با همین شونه ی زخمی
با همین دستای خالی
فکر چشمای تو بودم
وقتی که گریه نکردی
وقتی میدیدم که داری
سمت طوفان برمی گردی
فکر چشمای تو بودم
که هنوز آروم و زیبان
که هنوز مثل گذشته
غرق رویاهای فردان
دست من حتی
به مرز سایه ی تو نرسیده
چه کسی این همه دیوار
میون منو تو چیده
به تو میرسم دوباره
تویه این شکسته بالی
با همین شونه ی زخمی
با همین دستای خالی
به تو میرسم دوباره
تویه این شکسته بالی
با همین شونه ی زخمی
با همین دستای خالی