روی سنگ فرش های این پیاده رو
خیلی وقت ها خودم و گم میکنم
جای دیدنت کنار قدمام
چشمام و خیره به مردم میکنم
شبی که تموم عاشقای شهر
واسه اشنای شون جشن میگیرن
من تنها توی این شهر غریب
دارم از بغض شکستم میمیرم
روی سنگ فرش های این پیاده رو
یه روزایی واسه هم میمردیم
زیر بارون من و تو بدون چتر
قدم هامون و با هم می شمردیم
ابرهای سیاه توی اسمون
روزهای سختی و فریاد میزنند
انگاری تموم ادمای شهر
رفتن تو سر من داد میزنند
پشت سنگینی این پلک های من
یه غمی هست که من و سوزونده
دیگه از حریم گرم من و تو
یه زمستون تنم و پوشونده
روی سنگ فرش های این پیاده رو
یه روزایی واسه هم میمردیم
زیر بارون من و تو بدون چتر
قدم هامون و با هم می شمردیم
ابرهای سیاه توی اسمون
روزهای سختی و فریاد میزنند
انگاری تموم ادمای شهر
رفتن تو سر من داد میزنند