من بر آن سرم که سر برآورم برون،
به من بگو که چون!
عاشقی به رفتن است بگو که ره کجاست!
گریزم از سکوت...
ای خان آخرین چگونه برگذرم!
با تو دل مرا به شهر تازه میبرد
روز دگر در آتشی، سالی دگر به خاموشی
بار دگر فراموشی؛ آه...
با گونه های کینه ات، بشکن سکوت سینه ات
بغض غم دیرینه ات، پایان آر...
من بر آن سرم که سر برآورم برون،
به من بگو که چون!
سر به دامنت نهم به اشک دیده ام
بگو ره جنون...
این سکوت کوچه ها پر از صدا شده
زین ندا و آن ندا، شرر به پا شده
سازی نوای عاشقی
سوزم به پای عاشقی
جانم فدای عاشقی
آه...
روزی دگر در آتشی، سالی دگر به خاموشی
بار دگر فراموشی
ای جانا...