تنم سوخت در تب اون گل
که پرپر شدهٔ دست زمونه س
همون گلواژهٔ عشقی
که تو شعرِ هر عاشقی دیوونه س
یه روزی غُنچه داد اینجا
که آغازِ تمام گفتنیها شه
یه سایه بونِ پابرجا
برای لاله هایِ خُفته باشه
یه توفانی شدید اومد
هوا تاریک و سنگین شد
گلم پرپر شد از توفان و
پایانش چه غمگین شد
چه روزایی که سَر کردم
به شوقِ خندهٔ اون تازه عاشق
چه شَبها که روایتها
برایش خواندم از دردِ شقایق
گلم آرام و عاشقوار
صدایم می شنید و
لحظه ای هَم دَم نمیزد
و با آن آهِ خاموشش
چه آتشها که بَر
کاشانهٔ قلبم نمیزد
یه توفانی شدید اومد
هوا تاریک و سنگین شد
گلم پرپر شد از توفان و
پایانش چه غمگین شد
تنم سوخت در تبِ اون گُل
که بی همراه و بی هم آشیان رفت
همه فریاد بود اما،
سکوتی برگزید و زین میان رفت
دلم می خواست صدا باشم
برایِ گریه های بی صدایِ او
ولی افسوس که او گل بود و
من حتّی نبودم خارهای او
یه توفانی شدید اومد
هوا تاریک و سنگین شد
گلم پرپر شد از توفان و
پایانش چه غمگین شد
حسام فریاد
قصه گل پر پر