شکسته شب سوت و کور سکوت
سپیده صدای رسای من است
مرا آفریده که عاشق کند
که این هدیه از خدای من است
نمیترسم از هرچه سوزد مرا
که بیهوده خاموش میخواهدم
نمیترسم از جنگ احساس و عقل
که با عشق دل را به دریا زدم
رها می شوم رها میشوم
رها می شوم از غم دل
چو موجی غریب ز دریای عشق
که پر می کشد سوی ساحل
رها می شوم رها میشوم
رها می شوم از غم دل
چو موجی غریب ز دریای عشق
که پر می کشد سوی ساحل
در این آسمان، سهم من اندک است
کم اما نشد شوق پرواز من
کدام آرزو را بخوانم به درد
که یان آرزو بوده در درد
به رویای آواز خود دلخوشم
به این شور و شیدای قلبم
رها می شوم رها میشوم
رها می شوم از غم دل
چو موجی غریب ز دریای عشق
که پر می کشد سوی ساحل