ز رویای تو بودم مست آنجا
نوشتم بی قلم بی دست آنجا
خوش آن شعری که در مستی سرایی
نباشی در خویش و از هستی سرایی
در انگار ظریفی بیقرارند
طپش ها در دلم غم میشمارند
چراغش کن ولی ناکس نبیند
گل اما دست نا محرم نچیند
چراغش کن ولی ناکس نبیند
گل اما دست نا محرم نچیند
به نور دل منور کن رهش را
همایم کن هلال نامه اش را
نگاه عاشقم بر سبزه زاران
به گل بود خیره و نقاش باران
نگاه عاشقم بر سبزه زاران
به گل بود خیره و نقاش باران
به گلبانگی که رقص باد میکرد
به خوشبویی ز عشقم یاد میکرد
دلم غرق نوا و نور و گل بود
چو گل دم در کنار گل بیاسود
ز جان در جان پر مهرش دمیدم
منش با تیشه ی عشق آفریدم
ز جان در جان پر مهرش دمیدم
منش با تیشه ی عشق آفریدم
کجایند سرزمینی بی زمان بود
قلم در پیش و دستم نا توان بود
ز رویای تو بودم مست آنجا
نوشتم بی قلم بی دست آنجا
خوش آن شعری که در مستی سرایی
نباشی خویش و از هستی سرایی
در انگار ظریفی بیقرارند
طپش ها در دلم غم میشمارند
چراغش کن ولی ناکس نبیند
گل اما دست نا محرم نچیند