شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بی جان بود
در پیش آن سیمین در خوشگل
از جسم و جانم خود بودم غافل
میکوشیدم بحرش از جانم دل
می بردمش با خود سوی منزل
گیسویش
از باد و باران گشته آشفته
در.....در...... در مویش
گویا مرواریدی غلتان خفته
گیسویش
از باد و باران گشته آشفته
در.....در...... در مویش
گویا مرواریدی غلتان خفته