سحر نمیشود چرا
به شب کشیدهای مرا
امان از این غم جدایی
به جان چشم تو قسم
نگو به تو نمیرسم
بگو تو ای پری کجایی
ببین تو با دلم چه کردی و چه میکند زمانه
بیا بمان ستاره شو در این غروب عاشقانه
بیا غزل بگو در این هوای خوب شاعرانه
تو قبله منی بمان کعبه و بتخانه بهانه
سحر نمیشود چرا
نشد بمانی که این دل عاشق مراقبت باشد
تو تمام منی که هر کسی غیر از تو غلط باشد
تو را هنوز میپرسمت چون فرشته زیبایی
دل من به تو روشن است بگو فردا تو میایی
قفس یعنی خانهی بی تو
شکست دیوانهی بی تو
لعنت به زمانهی بی تو
پری کجایی
بمان در این شب تارم
تویی آرام و قرارم
شدی تو دار و ندارم
پری کجایی
ای ماه چه زیبایی
سحر نمیشود چرا
به شب کشیدهای مرا
حامد همایون
سحر