ای آرام جانم نـرو، دیــوانـه جانم نرو
هر لحظه با تو یک غزل، یک شاهنامه س
سودای عشقت در سَرم، با خود به هرجا میبرم
قلبی رو که مــانند یک دیــوانه خــانه س
دیوانه بجز تو را نخواهم از دنیا
بدون تو عذاب این شبها، زیادِ دردهام
دیوانه ببین که غرق التماسم
در انتظار یک تماسم، منی که تنهام
عشقَت مرا آتش زده، این دل چون آتشکده
میسوزد از درد
از دوریَت حالم بَدِ دوباره برگرد
دیوانه بجز تو را نخواهم از دنیا
بدونِ تو عذابِ این شبها، زیادِ دردهام
دیوانه ببین که غرق التماسم
در انتظار یک تماسم، منی که تنهام
هادی حسن بیگی
سودای عشق