داداشی دنیا شبیه خوابای بچگیمون نیست
آخرِ بازیا گاهی چیزی جز گریه و خون نیست
داداشی باور بعضی قصه ها خیلی سخته
تبری که باغُ می کُشت ،دستش از چوبِ درخته
بهمون نگفته بودن چشم به فرداها ندوزیم
به گُناهی که نداریم یه روزی باید بسوزیم
نمی دونستیم زمونه تا همیشه مهربون نیست
سرنوشتمون یه وقتا توی دستِ خودمون نیست
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم می مونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه دنیاست
مثل طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست
ما به باد تکیه می کردیم، روی آب خونه می ساختیم
پای رویاهایی ساده، عاشقونه جون می باختیم
داداشی دستامو حس کن، اون ور مرزای تقدیر
تو یه جایی دور از اینجا شاید آرامش گرفتی
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم می مونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه دنیاست
مثل طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست
گوگوش
داداشی