صفای زنده بودن طراوت غروره
بنفش و سبز آبی سپیده هر بلوره
دوباره روزگاران تن صبور و خسته
فریاد از این شکستن
پشت درهای بسته
پشت درهای بسته
با هر که رفته سوختم
با هرشکسته ساختم
عمر عزیز رو باختم دانستم و باختم
دانستم و باختم
هر دشمنی رفیق شد
هر گمرهی شفیق شد
هر سنگ سخت خاره ای
همسایه با عقیق شد
همسایه با عقیق شد
هر آتشی نگاه جان سوخت
هر آه سرد خانمان سوز
شب مرا رسانده بر روز
شد باورم که هر طلوع تازه ای یه تکیه گاهه
ظاهر چون روح سنگیه
اما سبک به مثل کاهه
رفتم که با صفای دل
جویم سراب آرزو را
خود در میان آرزو
عاقل شدم خدا گواهه
با هر که رفته سوختم
با هرشکسته ساختم
عمر عزیز رو باختم دانستم و باختم
دانستم و باختم
هر دشمنی رفیق شد
هر گمرهی شفیق شد
هر سنگ سخت خاره ای
همسایه با عقیق شد
همسایه با عقیق شد
صفای زنده بودن طراوت غروره
بنفش و سبز آبی سپیده هر بلوره
دوباره روزگاران تن صبور و خسته
فریاد از این شکستن
پشت درهای بسته
پشت درهای بسته
گلپا
عقیق