تو را میسپارم
به شعری پریشان
تو را میسپارم
به اشک و به باران
برای غم بعد از این
در این لحظه آخرین
برای نگاه دلی
که خیره شده بر زمین
پناهم پس از تو
سکوت است و باران
مرور حضورت غم این خیابان
پناهی نمانده به جز جای خالی
به جز خیره ماندن
به عشقی خیالی
دلم رفته از دست اگر بیقرارم
زمستان نشسته به جان بهارم
تو رفتی و من هم رسیدم به پایان
پناهم پس از تو
سکوت است و باران
مگر میشود تا بگویم
غمی را که در دل نهان است
بیاد تو هستم همیشه
به زخمی که در عمق جان است
فرزاد قربانی
عشقی خیالی