در خواب تو را دیدم دیدم که اینجایی
عطرت مرا مست کرد گفتی که میمانی
چشمم به نگاهت بود دستت نوازش کرد
قلبی که تو را هر شب تا صبح ستایش کرد
چشمانِ تو مرهم بود بر زخم من ویرانه
عشقت مرا کور کرد دل شد یه دیوانه
دگر نبودی تو انگار که جانم رفت
لعنت به آن کَس که از تو جدایم کرد
به عهدی که شکسته شد
به جانی که خسته شد
که بعده تو قلبِ من
به روی هرکه بسته شد
به دستِ سرده تو قسم
که من هنوز همان کسم
که آرزو کنم یه روز به تو رسم
بگو چگونه سر کنم
ز عشقِ تو گذر کنم
چگونه از تو رد شوم
نه نشد که با تو بد شوم
ای کاش که از تو سرد شوم
به عهدی که شکسته شد
به جانی که خسته شد
که بعده تو قلبِ من
به روی هرکه بسته شد
به دستِ سرده تو قسم
که من هنوز همان کسم
که آرزو کنم یه روز به تو رسم
به عهدی که شکسته شد
به جانی که خسته شد
که بعده تو قلبِ من
به روی هرکه بسته شد
به دستِ سرده تو قسم
که من هنوز همان کسم
که آرزو کنم یه روز به تو رسم
فرزاد فرخ
خواب