ورس 1
بُـرجی ولی از نوع زهرِ مارش ، از کنارت خورشید سمتِ غروب رهسپاره
نقشه ها که نقشِ آبِ دنیا رویِ ختنه گاهت نچرخیده ارضا شدی
نه اسطوره ای داری نه معلومه قهرمانت
زندگیتم به شکلِ غم انگیزی خنده داره ، چیزایی که بقیه رود می بینن واست منجلابه
کـُــلِ دنیاتت کله پا ـِ ، سبدی نیست و زندگی توپِ بسکتباله
بی هیچ هدفی می چرخه زورش بهت می چربه ، مثِ غلطک رو تمامِ وجودِ تو می غلطه
راه و چاهُ می بنده ، روحت یه جا می گنده ، تهِ قصه بالا سرِ جنازتم می خنده
بدونِ عینک دودی ام همه چیزا رو تاریک می بینی ، حالیت نی پیری
گاهی انقد حرفای تلخ میزنی به این و اون که حس میکنی داری سادیسم می گیری
تو ابراهیمی ولی وسطِ این آتیش می میری ، باقیش چیزی نی
به جز یه مشت رنگِ خاکستری ، یه مشت سوختگی ، یه مشت درد که آبستنی
یه مشت کوفتگی ، یه عمر حرفِ ناگفتنی ، ناشدنی...
کروس
یه صحنه ی تاریک ، بدونِ هیچ تماشاگری ولی مجبوری ادامه بدی به ، رقصِ تــَکیـت
یه اَره ی کاری ، نیاز داری ، تا خودتُ بِـبـُری کاملاً ازاین زندگی ، نحسِ شـَـدیـد
ورس 2
به یه جایی میرسی که دور خودت ، میکشی خط ، به همه مقصدآ میرسی کج
به یه جایی میرسی که زمان جلو میره ولی تو نمیری طرفِ خودتم شعله میدی
می بینی تو از نوع خَـلقی ولی با یه خُـلقِ کجی پـُرِ لجی سینه دردی که دوس داری سُرفه نشی
اگه گناه کاری ترجیح میدی سمتِ توبه نری ، خیلی وقته که از توبه کردن توبه کردی
به یه جایی میرسی که دیگه تفریت تکی ـِ ، پشتِ سرت میگن طرف تویِ تفریط تکی ــِـ
یه اعصابِ شیشه ای داری
انقد خوردی تنه همه دنده هات شکستن به جز یکی واسه همین یه دنده ای
نه گنجی می شناسی نه حتی داری یه نقشه ای ، یه سکوتِ کر کننده ی نزدیک به نعره ای
توی این مسابقه این فقط خودِ تویی که می دونی چه خسته ای
هرچی توی دلتِ از دماغت در میآد ، نه دلی برات می مونه نه دماغی
انقد سردر گُمی چَنگ میزنی به چه راه هایی به یه جایی میرسی... به چه جاهایی.
کروس
یه صحنه ی تاریک ، بدونِ هیچ تماشاگری ولی مجبوری ادامه بدی به ، رقصِ تــَکیـت
یه اَره ی کاری ، نیاز داری ، تا خودتُ بِـبـُری کاملاً ازاین زندگی ، نحسِ شـَـدیـد
اوترو
حقیقتِ قضیه اینه که ، هیشکی حقیقتُ نمی خواد