سرگذشتمو از آینده بپرس
من گذشتم از گذشتم
نوشتن تنهاییِ پنجه بود
گذشتم از هر دو دستم
زندگی مثل یک زن توو اسارت
ذره ذره داشت میپلاسید
سختی با خیال خراش
داشت هیکل منو میتراشید
زبون به صحبت باز نشد
جایی ک محفل محفلِ صحبت نبود
پشیمون نیستم از گشنگیام
چون حسرت لایقِ خوردن نبود
اکنون بی خبر از ما بود
توو شهری قاصدک های خبرچین
کدوم لب احیامون کرد
تووی لحظه های نفس گیر
عنکبوت چه تاری تنید
تاریخ چه شرح حالی خرید
گیر نکردیم حشره نبودیم
توو استخون سرما میخزید
ولی التماس گرما
برا ما هم معنی خفت بود
ایستاده روی پا یخ زدیم
و این تعریف غیرت بود
شد یا نشد من سعیمو کردم
اگه نفیمون کردن
توو دنیای منطق و اعداد
گرفتم قلبمو دستم
بی معنا بوده برام که
روی گل فرش این و اون بشینم
توو دنیای مصرف مطلق
گلیممو از آب بیرون کشیدم
شاعری شیوه ی زیستن ماست
سرگرمی نبوده همه سال
راه دیدنو که همه از برن
تفاوت بود تویو دیدن راه
بلندگو ها ما رو انتخاب نه
ما بلندگو هامونو انتخاب کردیم
بیننده ها بی خاصیت بودن
از دیده شدن اجتناب کردیم
من رها بودم تووی حبسم
تو آزاد بودی تووی زندون
دنیای فکرِ تو چهار چوب داشت
من هم میزبان هم مهمون
مسیرای مستقیم آسون ترینان
همه وعده میدن بهت میدون
من زاده ی پیچ و خمم
آخرین میدونِ دیدنی کِی بود
هم جذرم هم مدم
سخته گیر بیاد هم قدم
من قبول کردم رنجامو
و از سر ساختم از هر دردم
هیچوقت راضی نبودم چون
خونه رضایت سقفی نداره
تعیین سقف یعنی سکون
سکون توو من یکی معنی نداره
دهن تیربار واژه هاست انبار ناتموم
رسالت روی شونه های ما
مونده کلی کار ناتموم
شد یا نشد من سعیمو کردم
اگه نفیمون کردن
توو دنیای منطق و اعداد
گرفتم قلبمو دستم
ضربت تیزیِ نهی به جرم حضور
تغییر نکردم هیچوقت به حکم امور
میزنه نبضم
میزنه نبضم
میزنه نبضم
فرشاد
نبض