آینه دشت غبار
خاطرات به شب دچار
خلسهی ادامه دار
من و پیلهی محال
من در خودم حصار
تو پریدن بی مهار
آه ای صبح نگزیده لب به آه
آه ای چشمی که نماندهای به راه
ای قلبی که نبودهای گواه
میبرم پای از این کوره راه
آسمان ترمه پوش
مویههای نقره فام
نعش ماه بر دوش بام
پا به پای انزوا
در هجوم ازدحام
تا هبوط ناتمام
آه ای صبح ندمیده لب به آه
آه ای چشمی که نماندهای به راه
ای قلبی که نبودهای گواه
میبرم پای از این کوره راه
آه پنجهی روی سکوت
مسخ روح این اتاق
شعله شعله احتراق
پرچین باغ انتظار
باورش سوخت
صاعقه ابر سیاه
آه ای چشمی که نبودهای گواه
خالیام از خودم از هوا
شعله و پیلهای پا به ماه
فرهاد بشارتی
مسخ