صبر کردم نرفت
غمت یک دم نرفت
این پای برگشته یک قدم نرفت
سخت آسان نشد
جدا از جان نشد
هیچ کس جز تو مرا جهان نشد
دل دلسوخته بود
مرا نیاموخته بود
دریابم آن چشمی که به من دوخته بود
دریابم تو را
تو ای دریاسرا
وسیع بودی و غرق ماجرا
تصویرت را در آینهها مدهوش میکشم
جای تو زخمهای تو را بر آغوش میکشم
خاطراتت را همچو دوبال بر خویش دوختهام
عشق است باری که به دوش میکشم
فرهان
صبر کردم