هنوزم آن که از من دور گشتی اشک میباری
تو خوبی من خرابم م نبودت سخت بیمارم
به من گفتی برو با عشق خود دیگر میازارم
ولی من، ولی من دوستت دارم
تو سوز ساز من هستی سرودِ واژگان ِمن
تو خورشیدی تو مهتابی شکوهِ آسمانِ من
به من گفتی که از این دیوانه بازی دست بردارم
ولی من، ولی من دوستت دارم
ولی من دوستت دارم اگر چه بی وفایی
تو به من گفتی که با غم های دنیا آشنای
تو غمه من را نمیدانی نمیدانم کجای تو
تمام یادبود عشق مار باد ها برده
ببین اینجا نشستِ عاشق تنها افسرده
که بی تو چینی عمرش ترک خورده
تمام روزها را بی تو من تنها هدر کردم
نمیدانی چه ها دیدم چگونه بی تو سَر کردم
زهر شهرو دیاری با خیالت من سفر کردم
و بودن یک غزل بود و من اش بی تو زبر کردم
تو سوز ساز من هستی سرودِ واژگان ِمن
تو خورشیدی تو مهتابی شکوهِ آسمانِ من
به من گفتی برو با عشق خود دیگر میازارم
ولی من، ولی من دوستت دارم
ولی من دوستت دارم اگر چه بی وفایی
تو به من گفتی که با غم های دنیا آشنای
تو غمه من را نمیدانی نمیدانم کجای تو
تمام یادبود عشق مار باد ها برده
ببین اینجا نشستِ عاشق تنها افسرده
که بی تو چینی عمرش ترک خورده
فرامرز اصلانی
هنوز