در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
شوق باز آمدن سوی توام هست اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پویندهی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای باران باران
شیشهی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
گیسوان تو پریشانتر از اندیشهی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم
و ندایی که به من میگوید
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است
سار
شیشهای که باران شست