عشق من! دیوانگی درمان ندارد
رنج این بی طاقتی پایان ندارد
ساده می گویم گرفتار تو هرگز
با دل خونین سر و سامان ندارد
عشق از اول می کُشد تا جان نباشد
جان در این ارواح سرگردان نباشد
شیوه ی غارتگری را دوست دارد
تا که یک کالا درین دکان نباشد
بماند
که با این قلب سرگردان چه کردی
که با این سینه ی سوزان چه کردی
که تو ویرانگری با جان چه کردی
بماند
که در این سینه ی ویران چه دارم
که با تو زیر و رو شد روزگارم
که رفتی و تو را من دوست دارم
جان اگر عاشق شود دست از تو بردارد چرا
دل به دریا می زند شاید بدست آرد تو را
ترسد ار دست خدا یک لحظه بسپارد تورا
موج بی تابی که عمری دل به ساحل بسته است
نشکند بیهوده پیمانی که مشکل بسته است
دل نمی بندد به چیزی تا به تو دل بسته است
بماند
که با این قلب سرگردان چه کردی
که با این سینه ی سوزان چه کردی
که تو ویرانگری با جان چه کردی
بماند
که در این سینه ی ویران چه دارم
که با تو زیر و رو شد روزگارم
که رفتی و تو را من دوست دارم
ابی صادقی
بماند