هر گوشه این جهان تورا میجویم
در اوج سکوت هم تو را میگویم
ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر می شویم
هر لحظه با تو بودن یه شعر ناتمامه
خاموشی تو دریا دریایی از کلامه
دیدار تو غزل ساز دست تو زخمیه ساز
چشم تو شهر آواز دریچه ای به پرواز
رازو نیاز عاشق محتاج گفت و گو نیست
وقت نماز عاشق قبله که رو به رو نیست
وقتی که پاسخ عشق درگیر پیچ و تابه
بی آنکه من بپرسم دیدار تو جوابه
با دست هر نوازش صد حرف تازه داری
تصویر روشن عشق در قاب روزگاری
با تو بهانه ای هست آبی و دانه ای هست
از هر کجای بن بست راهی به خانه ای هست
راز و نیاز عاشق محتاج گفت و گو نیست
وقت نماز عاشق قبله که رو به رو نیست
ما بی نیاز گفتن بی گفتن و شنیدن
در حال گفت و گوییم در لحظه های دیدن
تو با دل صبورت درماندن و عبورت
با من به گفت وگویی در غیبت حضورت
با تو بهانه ای هست آبی و دانه ای هست
از هر کجای بن بست راهی به خانه ای هست
راز و نیاز عاشق محتاج گفت و گو نیست
وقت نماز عاشق قبله که رو به رو نیست
داریوش
نیاز