الهی به مستان جام شهود
به عقل آفرینان بزم وجود
به آنان كه بی باده مست آمدند
ننوشیده می می پرست آمدند
دلم مجمر آتش طور كن
گلم ساغر آب انگور كن
به ساغر كشان شراب ازل
به میخارگان می لم یزل
به عشقی كه شد از ازل آشكار
به حسنی كه شد عشق را پرده دار
دلم مجمر آتش طور كن
گلم ساغر آب انگور كن
در این حال مستی صفا كردم
تو را ای خدا من صدا كردم
از این روزگاری كه من دیدهام
چه شبها خدایا خدا كردم
نهادم سر سجده بر خاكت
به درگاهت امشب دعا كردم
شرار عمر فانی من
طلوع جاودان تویی تو
نشان ناتوانی من
توان بی نشان تویی تو
تو شور عشقم دادهای
مرا تو رسوا كردهای
بكوی اهل دل مرا
تو مست و شیدا كردهای
كجا روم كه چاره ساز ای خدا تویی
نیاز هر چه بی نیاز ای خدا تویی