ميان خورشيدهاى هميشه
زيبايى تو لنگريست
چشمانت با من گفتند
فردا روز ديگريست
اى روياى كودكانه
پنهان پر نشانه
با تو ابرهاى خاكسترى مى گذرند
فردا آفتابيست
اينك مهر تو نبردافزارى
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم
گيرم خداى خويش به پايم فدا كنند
مرا چه سود
ميخواستم تو ببينى چه ميكنم
اينك مهر تو نبردافزارى
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم
حرمت گذارى بيگانگان چه فايده
ميخواهم تو ببينى چه ميكنم
كار من اين است يا ببينمت
يا روزها شمارم تا دوباره ديدنت
هر بار كه ناگزيريم از هم جدا شويم
ناممكن ها را ممكن سازم براى بودنت
اينك مهر تو نبردافزارى
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم
گيرم خداى خويش به پايم فدا كنند
مرا چه سود
ميخواستم تو ببينى چه ميكنم
اينك مهر تو نبردافزارى
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم
حرمت گذارى بيگانگان چه فايده
ميخواهم تو ببينى چه ميكنم
داریوش آذر
اینک مهر تو