یه شب پشت در مونده بود اومدم
شبش بی سحر مونده بود اومدم
پس راه من سایه ها اومدن
پر از وهم و شکل و ادا اومدن
خبر دادن از رفتن رنگ شب
از آوازو از خنده ی روی لب
یه شب بی خبر مونده بود اومدم
شبش پشت در مونده بود اومدم
الا ای که تو آفتابی همی
منم خسته از حیله ی روزگار
چه باشد که بر من بتابی همی
بر این جاده ی خاکی انتظار
تو گفتی که تنها و لب بسته ای
در این خشک و خالی شب قحط
ببر دستتو توی تقویمو باز
از اون روزهای قشنگش بیار
یه شب پشت در مونده بود اومدم
شبش بی سحر مونده بود اومدم
یه شب بی خبر مونده بود اومدم
شبش بی سحر مونده بود اومدم
یه شب پشت در مونده بود اومدم