میگذرد مرد تنها
از زمستان خاموش
غصه و غم مردمش را
میکشد خسته بر دوش
ماه نقرهپوشم
شاهد درد او باش
در سرمای وحشت
یار شبگرد او باش
میگذرد مرد تنها
از زمستان خاموش
غصه و غم مردمش را
میکشد خسته بر دوش
چشم او مانده بیدار
در شب خفته شهر
میچکد از نگاهش
اشک آشفته شهر
ماه نقرهپوشم
روشن راه او باش
ماه نقرهپوشم
در زمین پای همراه او
در اسمان ماه او باش