میرسونم به تو، نوری از آفتاب
میسازم واسه تو، سایه ای با برگهام
حسرت راه رفتن، همیشه با من هست
ریشه هام گرفتن از من، دو پای رفتن رو
میشنوی صداهایی از دل نفسهام
اونها میگن به تو، میگن که من اینجام
تو خسته از روزها، میای به سمت من
اما با رفتن تو از اینجا، میرسم به آخر
ببر من رو با خود به هر سو
ببر تا اون سوی آفتاب
اگه نیستم من باری رو شونه هات
ببر من رو با خود به هر سو
ببر تا اون سوی آفتاب
تو بگو تا ما باید بپریم از این خاک